غزل (گشته ام عمری پریشان):
گشته ام عمری پریشان بهرچشمانی که نیست
خانه رااراسته ام ازبهر مهمانی که نیست
دردرابوسیده ام باخنده های زیرلب
گریه هاکردم به خلوت اشگ پنهانی که نیست
لحظه هاراگشته ام بادارتلخ انتظار
تارسم بر ان بهارپر ز بارانی که نیست
شسته ام بااشگ خیس بیقرارچشم خویش
برده ام بریک جنون دلرا ودرمانی که نیست
پای دل دادم اگرمن خونبهایی پس گزاف
بهر ان یار است که اورا عهدوپیمانی که نیست
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات